شبی،بارانی ازپشت حصارچشم ها یم ،خدا را، عاشقانه من صدا کردم، ودل را با نوای یک اجابت ،بسوی،آسمانت ،من رها کردم، رها کردم ،دلم را زین همه درد ،صدای ناله ی خواند ،مرا از کوچه ایی سرد، ومن آهسته،میآییم ،مبادا،که پرستو بال بگشاید ،مبادا قاصدک با قصه هایم راز بگشاید ،ومن میآییم از آنسوی ،پَرچین سخن ها ، مرا با،خواب جنگل ،بی قراریست،مرا در کوله بارم،خواب سبز یک اقاقیست ، مرا با کوچ ،دیرینه ،آشنایست،تورا ای آشنا با لحظه هایم ،برای سر سپردن دوست دارم ،وباز م کوله بار م خالی از عشق وتنها یک نفس ،تا انتها هست ، مرا تا انتها راهی نماندست،،خدایا !!!!!راه دشوار،جاده نا هموار،زمان اندک،مرا دریاب ،مرا رویایی از اندیشه ی فردا، مرا در بیقراری ها ،مرا دریاب
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...برچسب : گفتگو با خدای مهربانی ها, نویسنده : لیلی lili222 بازدید : 447