باران ببار بر کشتزار اندیشه ام

ساخت وبلاگ

از درد سخن گفتن واز درد نوشتن 

با مردم بیدرد 

ندانی که چه دردیست

 

چه دردیست 

فریاد را 

سکوت کردن

وچه زمزمه ی 

مبهمی ست

بی هدف زیستن

 

ودردناکتر 

زیستن با خفتگانیست که آنها را هیچ فکر 

بیداری نیست

 

باران ببار بر کشتزار اندیشه ام

که وسعت درد را 

انتهایی نیست

باران ببار 

بر خواب خفتگان

که تاوان بیداری را

بهاییست گرانبها

 

 

چقدر دلم میخواهد

پروانه بودن را

وپروانه سوختن را

که سوختن را با او

اختیاریست

چقدر دلتنگم 

آسمانی شدن را

مگر نه آنکه

کرانه های آسمان را

آفریدند

از برای رحمت ،

معرفت

مغفرت

خدایا قیامتت 

کی بر پا میشود

که مرا تاب ماندگاری 

نیست

مرا به تاوان کدامین

خطا آزموده ایی

مرا بردباری نیست

 

 

خدایا!!!!دستانم،

بس تهی

اندیشه ام بس کوتاه 

وپله های رسیدنت

بس بزرگ وبی انتها

 

مرا از فراسوی خواستن ها

فرا خوانم

 

صدایت را شنیده ام

اما پای را تاب رفتن نیست

مرا آنگونه 

بخوان که شایسته هست

 

خدایا پریشانم

ودرهای مهربانیت

بینهایت گسترده

ایمانم را فزونی بخش

که بی یاد تو واعتماد 

به داشتنت

مرا امیدی نیست

پناهی نیست

 

خدایا!!!!

دروازه های  معرفتت 

در هر طلوع مرا میخواند

مرا تجلی گاه  عشق ساز 

که غریق دریای رحمتت هستم 

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...
ما را در سایت به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد دنبال می کنید

برچسب : خدا عشق پرواز تا انتهای فنا, نویسنده : لیلی lili222 بازدید : 471 تاريخ : پنجشنبه 27 فروردين 1394 ساعت: 11:44