روزگار غریبیست جانا

ساخت وبلاگ

روزگار غریبیست ،جانا ،،آنکه به دیدار آمده است، ازدورترین نقطه  خاک  ،قصه اش نا آشناست،، اینجا زمین است  بردگی فکر را انتهایی نیست، اینجا از فروغ ابدیت،هیچ نشانی نیست،  اینجا غروب انسانیت است،،وعرصه بر معرفت تنگ است  واین دل چه دلتنگ است،جانا،سخن از عشق نگو ، زمین رنگین است ، وبغض من سخت سنگین است،اینجا عبادت از سر زور وریاست  بندگی ها غرق در تزویر وریاست،هیچ نمازی از سر اخلاص نیست،هرکه از آیین عشق گوید سخن  او،لاجرم کفر است ،اوراکافرش خوانند،بی هیچ برهان ودلیل،جانا حال که بدیدار آمده ایی چراغی برگیر ،که خورشید تاریک است ونور در پستوی خانه زندانیست،چراغی میخواهم ،تا اندیشه را از ژرفای خیال بیرون بکشم ، ومعرفت رابا نقشی از علم خرد نقشی زنم  بر روزگار ،جانا روزگار غریبیست ،حال که آمده ایی ،مرا با خود ببر تا انتهای مرز دانایی ودانستن

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...
ما را در سایت به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : لیلی lili222 بازدید : 463 تاريخ : دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت: 18:29